حباب
... و این هم آخرین نخ بود
نثار قلب سنگت باد
حباب اندر حباب آخرین دودش ...
سحر از پلک چشمم میپرد امشب
ولی این زنگ آخر بود
و کوک ساعت خود را
که سنگش جنس قلب توست
به امید قراری بعد
به انگشتان لرزانم نخواهم بست
به یاد تو نخواهم خواند
و شعری هم به نام تو نخواهم گفت